شانس و زندگی

این منم که ...!!!

شانس و زندگی

این منم که ...!!!

تجربه!!!

سلام

بعد چند وقت (خیلی وقت) داریم یه پست جدید میزنیم تو وبلاگکمون!


از اون موقع تا الان که امتحانای یه ترمم تموم شده کلی اتفاق افتاده که کلی میگم الان!

همون آخرای شهریور دانشگاه جدیدمون توی شهر جدید انتخاب کردیم (بعد کلی تحقیقات چشمی و شفاهی) و اومدیم با یکی از دوستان خونه و اینا رو ردیف کردیم و ثبت نام و از این کارا!


الان با 4 نفر همخونه ام که بچه های باحالیم هستن همشون. کلا تجربه ی جالبیه! دوستای جدید توی دانشگاه تقریبا بزرگ! که خجالت نکشی یکی رو ببری اونجا و با افتخار بگی که آره اینه دانشگامون!

 

آره دیگه! با یه سری اتفاقای عادی مثل: استاد نه زیاد خوب و اعتراض و آخرشم در نهایت تعجب نیفتادن!


یه رشته ی ورزشی جدید یاد گرفتن و برخورد با بعضی از آدمایی که زیاد فکر کردن و تقریبا به فکر خودشونن و فرصت برای دیدن خودم!

 

 

 

 

 

 

تو فرجه ها واسه امتحانا هم که سرما خوردم در حد شلغم! 5 عدد آمپول ناقابل با یه سرم نیم لیتری! خلاصه یه حالی ام به ویروسا دادیم دیگه!
چند روزم کنار دریا و تفریحات سالم و قیلون همایونی و دریابیدن دود و ...!


در کل ملال زیادی نبود جز دوری شما! دوست داشتم بیام اما نمیدونم چرا مثل برق و باد گذشت و کاری کرد که الان ، بین ترم قبل و بعد بیاییم نت!

دلم یه چیزی میخواد که ...! خدا میدونه ، اما نمیدونم! همچنان سوال هست واسم!


حال و هواتون گرم توی این سرما!



۳سالگی!

چند روز قبل بود که 3 ساله شد این وبلاگک ما! واقعا بزرگ شده!


شاید پیش اومده باشه واسه شما هم که نیم نگاهی بندازین به پستایی که تاحالا از روی اتفاقای مهم زندگیتون یا حس و حالی که یدفه ای افتاده مثل خوره به جونتون تا کیبرد رو یه مشت و مالی بدین و با شلیک آخرین کلیک موس روی دکمه ی انتشار بلاگ اسکای ، اونو با دوستای وبگردتون تقسیم کنین!

 

وقتی نوشته هامو دیدم ، خواستم درجا آتیششون بزنم! ( از بس آبرو بر بودن)! اما بیشتر که به سرورمون فشار آوردیم دیدیم نه!

شاید خیلی مسخره باشن! اما میتونه حداقل جای یه آیینه ی جرم گرفته رو واسم پر کنه که شاید الان منو خوب نشون نده! اما خودم میدونم که دیگه مثل اون موقع نیستم 100% ! یعنی اصلا خود به خود یجورایی اعتماد به نفــــسم میده!

حالا نخواییم با اینا هم کاری داشته باشیم ، کلی از دوستامون توی وب با همون خاطرات، با ما بودن!(همینجا دم همشون گرم).

 



نتیجمونم همون آخرای شهریور میاد که بریم واسه ثبت نام دور جدید 2 ساله ی درسامون! بازم شهر جدید! باید خوش بگذره این 2سالم حتما! اصلا مگه میتونه خوب نباشه! چونان با هوک چپ سرگرمش میکنم که یه جاخالی برم پایین و با هوک راست نیمرخ چپ روزگارو بیارم پایین! ( همیشه دوست داشتم اینکارو کنم)!

اوه راستی! آخرشم با یه حرکت ترکیبیه چشم غره و یه هی بلند و اشاره بهش هوس بازی کردن با مارو از سرش مینداختم!

دنیای این روزای من!

سلام

نمیدونم چرا انقد فکر کردم چه عکسی بچسبونم واسه این پست!

اولش گفتم یه مردی که روی نیمکت نشسته و با دستاش جوری سر و صورتشو گرفته که اگه کسی رو اینجوری ببینی و فقط یکم روی مود نسبتا خوبی باشی، میری پیشش ببینی چی شده!

 

هر جور حساب کردم دیدم نه! واقعا ناراحت نیستم!

اما مطمئنم خوشحال نیستم! چند وقته تیکه های پازل زندگی رو گذاشتم کنار هم و بدون هیچ فکر دیگه ای دارم روشون کار میکنم. ورقای تقویم کمتر بیخودی خط میخوره!

اما کم از یه مرداب نداره! هر چی زور میزنم میرم پایینتر! نمیخوام منتظر چوب لحظه ی آخر بمونم که با دست چپم بگیرم!(احتمالا با دست راست دارم اون جانورای مزاحمو دور میکنم!)

 

کنارش صبرم بر عکس مرداب شده! مثل مریضایی که فقط باید بهشون سرم بدی! همون چیزی که تازه داشتیم روش حساب میکردیم!



مهمتر اینکه یه زمزمه های سیاهی تو سرم شنیده میشن که نمیذارن تازه باشم! با اینکه همون آدمایی رو دارم میبینم که همیشه بهشون احترام میذاشتم و همیشه به دید یه شخصیت سینمایی که میتونه حداقل توی فیلم کامل باشه نگاه میکردم! اما حالا نه!

زمزمه های سیاه ، سیاه نبودن خودشون! از وقتی به این روز دراومدن که حرفای پوچ و اتفاقای اتفاق نیفتاده و اتفاقایی که میفته رو کنار هم گذاشتم! بعلاوه ی عذابی که روح از شکنجه گرای کوچیک دیده بود!(طی مراحل فکر و قبل از آن)

 

چند تا کنتاکی که داشتم و خودم با فکر بیشتر و مود خوب رفتم برای حلشون بخاطر همون بود! اما هنوز هستن این رادیو دیس اکتیوها! چون حس خوبی با دیدن اطرافیام نمیاد سراغم! جوری که خوش بگذره به هممون باهاشون!مثل چند وقت پیش!(یادش بخیر)

احتمالا باید نرمال باشن! شاید پسورد تحول این دوران اینه!

 

این یه ماهه آخر اتفاقای سرنوشت سازی قراره بیفته! توی همون مسیری که خوشبختانه چراغی هست!

شاید وقت رفتنه!

همه جوره باهاتیم خلاصه! تو بنواز، حرکات موزون از ما!

فعلا

راستی، آخرش یه رنگین کمون گذاشتم! دیدم بهترین راه برای نشون دادنه دنیای این روزای من میتونه باشه!

روز کنکور!

سلام

امروز کنکورمو دادم رفت

دیروز این موقع خوشحال بودم و امروز نه زیاد!

الان که اصلا نمیدونم چرا حالم گرفتس اصلا!

برای همه خوب حتما سخته دیگه! (آه سرد)!

نمیخوام دربارش صحبت کنم الان با کسی!


مگه اینکه امین! که گوشیش در دسترس نیست. جابه طبق معمول!

حس اینم نیست الان که به دوستای نتیم بگم که آپم!

رو فرم که بیام حتما اینکارو میکنم!



اما خوب دوستامو دیدم بعد چند وقت و خوب بود (جاهای مثبتش)!

خلاصه الان ممودم اصلا باحال نیست مرد!


میخوام یه کمی بچرخم! اصلا نمیدونم کجا! مسافرت که حسش نیس! مگه با چند تا اهل حال که مارو هم یه هولی بدن که حل بشه این قضیه!

شایدم خیلی بد نشده ها! اما زیاد اون چیزی که میخواستم نشد!

دپرس! همین دیگه!

این متن سیاه رو قبول کنید خلاصه!

همیشه که نمیشه رو یه موود بود!

این چند وقته کلی وقت داشتم واسه فکر کردن! خوب انجام شد تقریبا! اما بعضی چیزا دست من و تو نیست!


مشکلی که نیست! فقط زمان!

اوکی باباجون

فیلنزج!

این ورژن اصلاح شده ی پستمه! حالم بهتر شد وقتی داشتم بهتون واسه آپ خودم خبر میدادم!

الان بهترم وقتی حرفای شما رو هم تو زندگیتون خوندم !

حالا ماه شدم!


تغییر!

سلام

هر جایی میری شاید یه کمی بهت توجه کنن!

شاید بعضی وقتا از حد انتظارت خیلی خیلی بالاتر! اما نه اون حد آدمای خیلی معروف خوب!

اما بازم سعیتو میکنی خوب خودتو جا بندازی و حداقل خودت با خودت و یکم دور و بریات حال کنی!



بعضیا هم میخوان این وسط تورو تغییر بدن!

اما اگه یه کم خودت باشی میفهمن که نه! نمیشه! یعنی نمیتونن!
بعد کم کم یه برنامه ای واسه خودت درست میکنی که چه کنی با زندگیت!
اما یادت باشه نباید بذاری کسی رامت کنه!

هیچکسیم نمیتونه تورو سرزنش کنه! اصلا نباید فکرش حتی به ذهنش خطور کنه!



مگه زندگی ای که الان داری بخاطر اونه! مگه از اولش اشتباهی بودی؟!؟! که بخوان تغییرت بدن؟!

آقا اصلا نمیخوام منو عوض کنی!

همینم که هستم!



نمیخواد بهم بگی هی چی خوبه ، چی بده برای من!

مگه خودمون نمیفهمیم! خودتو خیلی حساب کردی مشتی!

اصلا میدونی چیه؟ میخواییم بریم بالا! بریم هر جایی که میخواییم!

اگه هم میخوای سعی کنی جلومونو بگیری پرتت میکنیم اونور!(کدوم ور؟!)


با خودمونم :

هر چی میخوای باشی تو زندگیت باش! نمیدونم! هر چی که فکرشو میکنی برات درسته! یه کم دست بردار از این کارای تکراری مضخرفت که بیخودی فکرتم مشغولشون میکنی!

برووووووووووووووووو( داد محکم!!!!!!!!!!)

 فردا هم یه روزیه واسه خودش!



پسوند نامه : همه چی امنه فعلا!

آهنگ Miley Cyrus -can't be tame  خیلی بشدت رفته تو مخم!

فعلا

راه!

سلوم!

سعی ها میشه برای 4-5 ساعت تو شبانه روز!

2-3 روزه ورزش نکردم ، اعصابم خورد شده!


خوشبختانه مهارتای حرفیانم بیشتر شده و بیشترم میشه حتما- چیزی که همه لازم دارن!

نمیدونم چند وقته همش دارم فکر میکنم اگه زنی که باهاش میخوای زندگی کنی تورو بالا نکشه چه فاییده ای میتونه داشته باشه؟!


واقعا-اگه قرار باشه کارش و همه چیزش اوکی باشه بعد بره زن بگیره که دیگه نگیره که راحت تره!

مگه اینکه زودتر زن بگیره تا اون موقع هایی کمک لازم داره به دردش بخوره ، اگه نه خسته نباشید واقعا!

 

 

 

البته این جزو همون چیزاییه که از حقیقت تا واقعیت فاصلش کهکشانیه تقریبا! البته دیدم بعضیا کهکشان پیما داشتن! اما بازم شرایطشونم نمیخونه با اونی که من در نظرم دارم!

چی پیشنهاد میدی با این وضعیت!